شرمنده ام ؛ غیبتی این همه طولانی و بعدهم یک کار قدیمی( مربوط به سال هشتاد و یک یا دو ) . باشد که گریز و گزیری شود از آن فترت :

 

 

این شد جزای پر نزدن های  سالهام

نه ! زخم نیست ؛ خُرد و خمیر است بالهام

کوشیدم  و کشیدم  و  ای کاش می گذشت

این بند و حبس ، نوبت تبعید سالهام

این درد التیام بیابد ؟ محال نیست ؛

فرضی ست لابد از همه ی آن محالهام

چندی ست چشمه چشمه نجوشیده ام ، ببین

از بس برای گریه کم آمد مجال هام

این دستهای کیست که این گونه سفت و سخت

می خواهدم جدا کند از اتصالهام

 

از این ولی کریم ترت می شناختم

بیهوده کوفتم به درت با سوالهام

 روی خوشی غزل ، که نشانم نمی دهی !

بگذار غرقه در سیلان ملالهام