من به کار حساب مرد نیم

  بلکه با این حساب مُردَ نیم

      « شهریار »


 

 

 باران متصل


 

 

 اینک دوباره باز

دُردانه های ناب وبها دارٍ گنج دل

باران متصل




 

من

دیوانۀ پیاده روی زیر بارشم

آن هم بدون چتر

وعاشق نوشته شدن

- عریان و بی کنایه -

درمتن خیس یک غزل غمگین

از ابتدای سطر




 

آری عجب زبان غریبی دارم من

این را

ازحیرتی که حلقه زده

درچشمهای شما می خوانم

آری

چیزی نمانده است

کز آن فصاحت عقلایی

فرجام من جدا شوم واین

ته لهجۀ جنون

زنجیر دست وپای زبانم گردد

اما چه آرزوی عجیبی دارم من




 

 

خیسم کنید، آی !

دُردانه های ناب وبها دار گنج دل

باران متصل

بی اندکی ملاحظه حتی

خیسم کنید

روح زکام بردۀ من را

این عطسه ها نشانۀ خوبی ست




 

خیسم کنید آی بشوییدم

تطهیر این کدورت مزمن را

ازجان من

کآلودۀ حساب وکتابم

تطهیر این کدورت مزمن را

غسلم دهید

رخصت که ارتماس کنم باز

درآن عمیقٍ زلال

که ما هی برون شده ازآبم

بیداری مرا بنوازید

با یک دو سه کشیـــده به دستان خیس خویش

بر بهت صورتم که چنین خوابم

خیسم کنید



 

اینجا

در این فضای خشک وخشن

دراین هوای سربی و سنگین

حتی نفس کشیدن هم

سخت است .

اینجا برای پرسش از حال و روز هم

در ظرف هیچ حوصله ای جا نیست

اینجا همیشه نوبت فقر آخر صف است

اما

همواره در مقابل بی دردی

پشت دوتا ودست به سینه

بسیار بوده است

همراه با

لبخند های مُضحک ومصنوعی

عرضه شده

درقاب های روی وریا کاری

گفتی همان تقابلٍ دیرینه :

بازار خود فروشی

در قحطی شکسته دلی، باری .




 

خیسم کنید ، آی !

دردانه های ناب وبهادار گنج دل

باران متصل

دیگر به انتهای خیابان رسیده ام

احساس می کنم

پایان این تغزّل غمگین

اینجاست .

این ،

ازچتر بسته ام واین هم

آن روح خیس وخسته که همواره

در پی کشیده ام .

این پویه زیر بارش باران

لطفی غریب دارد .

خیسم کنید .

 

  خرداد  86

  کورُش آقا مجیــــدی