تمام هرچه رشتم

 

 

 

سقوط از قاف زيبا ، لابد  از  اقبال زشتم  بود

ولي افتادن از چشم شما ؛ اين ، سرنوشتم بود

 

همان ميراث تكراري ، پسر را  از  پدر  باري ،

همان شيوه ، همان تنبيه : تبعيد از بهشتم بود

 

من آن آيينه ي بي رونق و نورم ؛ غباراندود ،

اگر گاهي درخشيدم ، فقط  اعجاز  خشتم  بود

 

تجسم كن ، تجسم ، اشتياق و  بي قراري  را

كه درهر بيت و مصراعي كه ازتومي نوشتم ، بود

 

هنوز اين پنبه زار  بكر  روي  شانه ام  سنگين

تمام  دسترنج  من ، تمام  هر چه رشتم  ، بود

 

مترسك ماند و من ماندم،وَ اين كابوس تكراري :

كلاغاني كه چشم هيزشان  دنبال  كشتم  بود

 

 

ویک کار سپید :

 

بختک

 

 

روز

روز از یاد می روی و شب

به اندرونی ترین گوشه های خوابم

سرک می کشی

بی وعده .

مهمان حبیب خداست که باشد ،

از روی سینه ام بلند شو

سنگینی ات خوابم را خفه می کند ؛

آرزویی را

که به بند تنبان تو بسته باشد

نمی خواهم .