اينجا جهنم است

 

 

سهم تو  پر زدن ، پرپر از آن ِمن

عمر شما بلند ! كمتر  زمان ِ من

 

بر سينه هايمان ، حكم مقدّري ست :

"رفتن" مدال ِتو ، "ماندن" نشان من

 

پيرنگ را از اين ، ناكام تر  مچين

يك صحنه هم مرا ، در داستان من ...

  

خون ، لخته روي دست ، چيزي شكسته است

در آينه چه خواست ، پير از جوان ِ من ؟

 

بغضي مرا گرفت ، شعري مرا سرود

لكنت  نشسته است ، روي زبان من

 

مي‌بافم  و دريغ ! بالا  نمي‌رود

از آسمان جداست ، تا ريسمان من

 

اين دور آخر است ، اين سلسله به جاست

لبريز ِحسرت است ، باز استكانِ من

 

اينجا جهنم است ؛ پايان ماجرا

محتوم ِ جبر توست‌‌‌‌ ‌‌‌، كار جهان من