و ناگزیر

وقتی تمام شد این نیز

با سرنوشت حتمی قبلی ها

سنجاق می شود

وَ

روی بساط کور و کسادش

یا باد می کند، یا ....

یا باد می کند .

 

 

با این همه

 هی تند تند

هی سطر سطر

هی می نویسد و هی باز

خط می زند

تنها به این امیدکه ....

شک هم نمی کند این بار

 حتماً صدای له شده اش را باد :

« آقا !»

« خانم ! »

از گوشه ی پیاده رو

تا گوش های سنگ و اصمِّ روندگان

آیندگان

خواهد رساند

و آنها

یک لحظه ، یک دقیقه ی نا قابل

 بر جا درنگ می کنند

و بعد یا

رد می شوند ، یا

رد می شوند .

 

آن وقت باز او

از ابتدای سطر

هی می نویسد وهی باز

فریاد های تازه ی خود را ، یا

خط می زند 

یا

خط می زند .

 

اردیبهشت هشتاد و دو